دانشگاه شهید بهشتی
چکیده: (9088 مشاهده)
بیان رابطۀ شعورمندانۀ آدمی با هستی با تمام گسترۀ آن، تنها از طریق «زبان» امکانپذیر است و در فقدان زبان، هستی به هیأت تودهای بیمعنا درمیآید. به دلیل اهمیّت وافر زبان، از دیرباز و در همۀ نحلههای فکری و فلسفی، این توانش ویژۀ آدمی در مرکز توجّه فلاسفه قرار گرفته است و حتّی کسانی که علیالظّاهر آن را به طور مشخّص در زمرۀ مسائل خود قرار ندادهاند، از اینکه به صورت تلویحی به ماهیّت و کارکرد زبان بپردازند، چارهای نداشتهاند. در بین اندیشمندان ایرانی، مولانا جلالالدّین محمّد بلخی اگر چه فیلسوف زبان نیست، اما در بیان اندیشههای فربه و تجارب شهودی منحصر به فرد خود به ناچار با زبان، امکانات و محدودیتهای آن درگیر میشود و در لابهلای مباحث عرفانی- کلامی خود نظریههای تلویحیِ زبانیِ مهمّی مطرح میکند که قابل مقایسه با نظریههای اندیشمندان معاصر در حوزۀ فلسفۀ زبان است. در فرهنگ اسلامی، مولوی از حیث نگرش فلسفی به زبان چهرهای شاخص و منحصر به فرد است و در بین شاعرانِ عارف و غیرعارف نیز یکّه و بیهمتاست. اندیشههای زبانی مولانا، بدیع، غیرمنتظره و شگفت مینمایند و ریشههای آنها معلوم نیست. زیرا در هیچ یک از منابع عرفانی، کلامی و ادبی که معمولاً به عنوان مآخذ و منابع فکری مولانا به حساب میآیند، چنین اندیشه هایی مطرح نشده است. تا زمانی که احتمال اخذ این اندیشهها از منابع یونانی – رومی از طریق استادان وی در شامات اثبات نشده باشد، باید همۀ آنها را محصول دریافتهای شخصی مولانا بدانیم. مولانا، ضمن اینکه به دو عالم پیشازبانی (جهان امر واقع) و عالم زبانی (نظم نمادین) قائل است، بر نابسندگی زبان در تبیین جهان امر واقع پیش از اندیشمندان غربی پی میبرد و ضمن اینکه اقتدار و تسلّط زبان را بر آدمی میپذیرد و مانند هایدگر خروج از زبان را ناممکن میداند، در عالم کشف و شهود و فرورفتن در عالم ناخودآگاه از اقتدار زبان میگریزد و در این عالم، امکان «بیانِ بی زبان» را تجربه میکند.
موضوع مقاله:
ادبیات کلاسیک دریافت: 1393/2/1 | پذیرش: 1394/2/28 | انتشار: 1395/3/1